یه وقت به سرت نزند که شعرهایم را بتکانی...
چرا که رسوا خواهم شد...
و همه خواهند دید لحظه لحظه تو را "میان واژه هایم"
و من همچنان...
به صدای قدمهائی گوش سپرده ام...
که نزدیکم میگردند..... اما نمیرسند
هی با تو ام
آره با خود تو ام
می خوام یه چیزی بهت بگم
یه کمی جاتو عوض کن
که شاید بهتر منو دیدی
خودتو جای من فرض کن
شاید حالمو فهمیدی
بذار محدود بشم با تو
به چیزایی که دوست دارم
من از هر چیزی غیر از تو
به حد مـــــــــرگ بیزارم
اتاق تنهایی من ،
پا به ماه اتفاق تازه ایست ،
گمانم یکی نبود قصه های من ،
در راه است
آنکـه دوسـت دارمـش او ولـی نـداردم
مـی رود میـان خـاطـرات مـی گـذاردم
هـفت آسمـان ستـاره دارد و شبـی مرا
مانـده ام چـرا نـدیده و نـمی شمـاردم
ذره ای ز مـوی او بـه عالـمی نمی دهم
او ولی چه ساده دست مرگ می سپاردم
ما به وعده گاه قـول جـاودانـه داده ایم
گـر چه سعی می کند فقـط مرا بکاردم
امشب از همیشه بیشتر دلم گرفته است
قصد خـواب دارم و غمـش نمی گذاردم
امشـب عـاشقانه در نبـود او گـریستم
آنکـه دوست دارمـش او ولـی نـداردم